بسم الله الرّحمن الرّحیم
(محرم 1447 ه.ق- ضیافت الهی)
خطبهی شب نهم (شب عاشورا)
۱۳ تیر ۱۴۰۴
سلام بر دقایقی که خبر از حادثهای عظیم میدهد. وعدهای که همگان آن را در کلمات پروردگارشان میشنوند. جانشان از شنیدنش به حرکت درنمیآید. همهی حوادث را بهمانند خبری تصور میکنند که مربوط به زمان عمرشان نمیباشد و خبر یا مال گذشته است و یا آینده که آینده را در درک و فهمش تصور نمیکند. او به آرامشی خو گرفته که خود در چهار دیواری جانش آن را ساخته است پس هیچ حرکتی قادر نخواهد بود به آن حریم نزدیک شود. حریم عقلی کودکانه که به مانند مترسکی در دست امیالش اسیر است و نمیتواند درکی از حوادث عبرتانگیز گذشته یا آینده داشته باشد. در خلوتش به دنبال حوائجی است که ارزشی در عمرش را رقم نمیزند.
ملکوتیان عرضه میدارند: وای بر انسانی که تمام تلاشش در عمر زمینی میگذرد و به غیب جانش توجهی نمیکند. غیب را در پردهی افکارش معمایی فرض میکند که قادر به درکش نیست. درحالیکه از حقیقتش میگریزد. او به لانهی خویش آنچنان دلبسته که توان جدا شدن از آن را ندارد. مسلمانی که کتاب آسمانیاش را در مقابل صورتش میگشاید. پروردگارش با او در حال سخن گفتن است. چشمهایش به سخنان مینگرد ولی عقلش در جهان کودکانهاش سیر میکند پس چگونه توان درک راه حق را خواهد داشت. راهی که در آن جز کلام حق هیچ کلامی وجود ندارد و او بینندهای است که جز داستان جانش حماسهی دیگری را به همراه نخواهد برد. گاه در خلوتش به قبری میاندیشد که تمام تقویم زندگیاش در آن بسته میشود و او آرام آرام از یادها میرود و دیگر جانی برایش به شوق نمیآید پس عبرت ده شب چه معنایی میتواند داشته باشد؟ گوسالهی او که به چشم دیگران دیده نمیشود. او به تنهایی آن را در افکارش ساخته است و بسیار به او علاقهمند است پس چه تفاوتی میکند امروز روز نهم از میقات باشد یا نباشد. در ذهنش پشیمانی وجود ندارد که به دنبال قصاص پروردگارش باشد پس رفتن یا ماندن برایش تفاوتی نمیکند چون جز به داستان درونش به هیچ حقیقت دیگری دلبستگی ندارد.
افسوس بر این جان که تماشاگر عمری خواهد شد که حاصلش همان خاکستری است که پروردگار فرموده. سالها از حرکت حقمداران کربلا گذشته است. آنان آنچنان شیفتهی خالقشان شدند که خود و نام خود را از یاد بردند و پروردگار نامشان را در دلها زنده کرد تا همواره بر رشادتی نوحهسرایی کنند که جز حق را ندید.
قوم بنیاسرائیل در باطل وجودیشان پیامبر را مرده فرض کردند و از پروردگار در غفلت قرار گرفتند آنگاه به دست نفس خویش به هلاکت رسیدند و یاد ننگینشان در تمام دورانها تا قیامت در زمان باقی ماند پس وای به حال وجودی که همهی عبرتها را از جانش دور میکند. تقویم و ایام به مانند سرگرمی دلپذیری است که ساعتی به آن میپردازد. در آن ساعت به صحنههای نمایشی که در افکارش ساخته میپردازد و سپس پرده را میکشد تا نوبت بعدی که بقیهی نمایشنامه را مرور کند.
نه شب است که در حقیقت «واعدنا» واقع شده و در تمام این نه شب به حقیقتش نرسیده فقط نمایشنامهای را که در ذهنش ساخته مرور کرده پس تفاوتی نمیکند که پای طور باشد یا در قصر خیالی جانی که تمام حقیقتها برایش به معنای یک رویای معمولی است که صبح از آن بیدار میشود. لحظههای سرنوشتساز هر جانی همان لحظهای است که او را به حق میخوانند و او باز به دنبال بازیچهی ذهن خویش است. قلمی که صدای حق را از دل زمان به گوش همگان میرساند همان قلمی است پروردگار در کتابش از آن نام برده است. قلمی که قلبهای عاشق را در زمان عمرشان جاودانه میکند تا همهی حقجویان به دنبالش به حرکت درآیند و به وعدهای همهی هستی خویش را از یاد ببرند که همواره او را خواندهاند به دعای:
