بسم الله الرّحمن الرّحیم

(محرم 1447 ه.ق- ضیافت الهی)

خطبه‌ی شب یازدهم

۱۵ تیر ۱۴۰۴

حمد و سپاس آن خالقی را که ده شب را در تقویم جان‌ها به ودیعه نهاد تا آنان که در پی هدایت‌اند نوری بیابند و آنان که در تاریکی امیال خویش گمشده‌اند با صدای حق از خواب برخیزند. ده شبی که نه برای تاریخ که برای هر دل بیداری نوشته شده؛ ده شبی که چون ستون‌های استوار، خیمه‌ی کربلا را بر جان انسانیت برافراشت تا حق را بشناسد و از باطل بگریزد.
اینک ده شب به پایان رسیده. شب‌هایی که پرده از حقیقت جان برداشتند و آینه‌ای شدند برابر دیده‌ی همگان و هر کس در آینه‌اش چهره‌ای از خود را دیده است که آیا دل‌سپرده‌ای است که در پایان، راه را شناخت و در دلش ندای قالو بلی زنده شد، یا غافلی که هنوز گوساله‌ای زرین در پنهان‌خانه‌ی ذهنش می‌پرورد.
در این شب‌ها با ما سخن گفته شد؛ گفت انسان اگر خود را نشناسد، فریب گوساله‌های ذهنی‌اش را می‌خورد. گفت هر دلبستگی که انسان را از خدا دور کند، همان گوساله‌ی پر زرق و برقی است که قوم بنی‌اسرائیل را به گمراهی کشاند؛ و اگر ایمان فقط در زبان باشد و در دل جای نگیرد، در وقت آزمایش، انسان فرار و پشت می‌کند چون اهل یقین نیست.
در این ده شب فرصت داده شد تا هر کس با خویش خویشتن رو به رو شود، آنجا که در تاریکی شب تصمیمی باید بگیرد، بماند یا برود، حق را انتخاب کند یا در تردید فروبماند، برای خواسته‌اش قربانی دهد یا آن را مقدس‌تر از فرمان خدا بشمارد. همراهی کند یا تماشا، بیندیشد یا سرگرم شود. از طور گرفته تا عرفات، از منا تا کربلا، از سکوت شب‌های مکه تا آشوب ظهر عاشورا، از نجوای سحرها تا خروش غروب. همه سخن از همین داشتند. با خودت چه خواهی کرد؟
همان‌طور که در خطابه‌های این ده شب شنیدیم ما به آرامشی کاذب خو گرفته‌ایم، آرامشی که در چهارچوب‌های ذهن خودساخته‌مان تعریف شده و خارج از آن هیچ حقیقتی را نمی‌پذیریم. عقل ما، ساده و کودکانه، در بند خواسته‌ها و هوس‌های زودگذر گرفتار شده و از حوادث تلخ گذشته یا هشدارهای آینده درسی نمی‌گیرد.
در خلوت‌هایمان فقط به نیازهای زودگذر و کم ارزش می‌اندیشیم غافل از اینکه این افکار، نفعی برای جانمان ندارد. ما غیب، این دنیای پنهان حقیقت را معمایی پیچیده می‌پنداریم و از فهم آن می‌گریزیم درحالی‌که راز زندگی در همین غیب نهفته است. آن‌قدر به خانه‌ی دلمان، یعنی ذهن و افکار خود وابسته‌ایم که توان دل کندن از آن را نداریم. قرآن را می‌گشاییم و با پروردگار سخن می‌گوییم اما چشمانمان تنها کلمات را می‌بیند نه معنا را. ذهنمان هنوز در همان دنیای کودکانه‌اش سرگردان است.
پس این ده شب یادآوری چه فایده‌ای دارد؟ اگر نتوانیم از گوساله‌های ساختگی ذهن خویش دل بکنیم و نوری تازه در پایان این ده شب در ذهن و افکار خویش وارد کنیم آن‌چنان دلبسته داستان‌های ذهنی خویش شده‌ایم که حقیقتی زنده را در کنار خود نمی‌بینیم. همانند قوم بنی‌اسرائیل که پیامبرشان را مرده پنداشتند و در غفلت خویش نابود شدند. لحظه‌های سرنوشت‌ساز زندگی ما، همان زمان‌هایی است که خداوند صدایمان می‌زند، اما ما دوباره به بازیچه‌های ذهنی‌مان پناه می‌بریم. قلمی که ندای حق را از دل تاریخ به گوشمان می‌رساند همان قلمیست که خدا در قرآن از آن یاد کرده؛ قلمی که جان عاشقان را تغییر می‌دهد تا حق جویان، در مسیر نور گام بردارند و وعده‌های الهی را از یاد نبرند. به‌راستی که ما به گفته‌ی بانوی دو عالم حضرت زهرا (س) ثروتمندان بسیار فقیری هستیم. ایشان می‌فرمایند:
آنچه که از همه‌ی رحمت‌های پروردگار در جان‌ها به نمایش درآمد فقیری بود که همواره به نان و قوت روزمره‌اش محتاج بود تا لقمه‌ای از احسان ثروتمندی شکم گرسنه‌اش را سیر کند و او در آن فقر بماند و همواره دست نیازش به طرف آنانی گشوده شود که توانسته بودند در این دنیا ثروت جانشان را بشناسند و آن‌چنان به خزانه‌اش بیفزایند که در حال فقیران احسان کنند. پیامبران و یارانی که غیب را به نمایش درآوردند تا مشاهده کنندگان به‌طرف ثروت هدایت بروند و سایرین فقیرانی شدند که به تکه نانی اُمورات خویش را بگذرانند و شکرگزار پروردگار که شکم گرسنه‌شان را با تکه نانی پر می‌کنند پس وای بر احوال فقیرانی این‌چنین که نعمتی که در جانشان به ودیعه نهاده شده را نشناختند.
آری ما در دریای رحمت الهی، به جای غواصی، کنار آن نشسته‌ایم و قطره‌ای آب طلب می‌کنیم. ما، میراث داران گنجینه‌های توحیدی در مسیر جست‌وجوی حق گام برمی‌داریم؛ اما توان جانمان در بیان آنچه آموخته‌ایم، در پرده‌ای از ابهام گرفتار است چرا که نبض وجودمان در دل آینده‌ای ناشناخته می‌تپد و زمان حیاتمان گواهی است بر جانی پژمرده و بیمار که در مسیر هدایت و همراهی مولایمان شکوفا نمی‌شود. پس چاره‌ی این اندیشه چیست؟ حق را چگونه می‌جوییم که هنوز توان درکش را نداریم؟ آیا همچون آنچه قرآن کریم فرموده، تنها بارکش گنجینه‌های پاک الهی هستیم؟ و دستمان را از قدرت مطلق حق آنکه خود را »ید اللّه» می‌خواند رها ساخته‌ایم و آن را به دستان ناتوان و بیمار نفسمان سپرده‌ایم؟ همان نفسی که همواره نشان ذلت را بر سینه‌مان حک می‌زند و در نهایت، چیزی جز آتش حسرت به جا نمی‌گذارد.
پس بیایید به اطراف خود بنگریم و قدر نعمتی را بدانیم که پروردگار عالم همچون بارانی به هنگام، بر جانمان فرو می‌فرستد تا گیاهانی بهجت‌آور در زمین دلمان برویاند.
آری امروز، آن ده روز به پایان رسید و ما مانده‌ایم با گوش‌هایی که صدای حسین (ع) را شنیدند و با دل‌هایی که کربلا را در جان حس کردند. آنانی که رفتند، به دنیایی رسیدند که هنوز مِهرش را در سینه داشتند و کسانی هم ماندند؛ ماندند تا به سهم خود، گوش جان بسپارند به حقیقت عاشورا و خود را از خواب طولانی غفلت نجات دهند.
اینک ساعات حق در دهه‌ای دیگر از محرم به پایان رسید ولی باز با باری سنگین‌تر بازمی‌گردد تا بر شانه‌های مشتاقان حق مأوا گزیند و نامش در لحظه‌های زندگی‌مان زمزمه گردد. پس بیاییم عظمت آن را دریابیم. با نعمتی که در کنارمان است بیعت کنیم تا طعم شیرین حق را بچشیم. با آن بمانیم و از باطل بگریزیم. دست مطهر او را بر سینه‌های پرحرارتمان بگذاریم تا دل‌هایمان آرام گیرد و جان‌هایمان از نو زنده شود با ندایی که همیشه او را می‌خوانیم اما این بار شرمنده‌تر و سرافکنده‌تر از همیشه او را بخوانیم به ندای:

اللهم عجل لولیک الفرج

دانلود خطبه