بسم الله الرّحمن الرّحیم
(محرم 1447 ه.ق- ضیافت الهی)
خطبهی شب چهارم
۸ تیر ۱۴۰۴
سلام بر ایام آنگاه که میآیند تا برکتهای نهان شده در ساعتها را از دل زمان خارج کنند. باورها را به یقینی مزین کنند که گوشها شاهد آن است. دلها در سینهها به غمی مبتلا گشته که فقط خالق گواه آن است. غم ایامی که باطل به آن نقش حق زده است تا عقلها را برباید. باطلها بر کرسی حق بنشینند آنگاه به همگان اعلام دارند که مدبر اموری هستند که از تدبیرش عاجزند. آنچنان در ظلمت جهل فرو روند که روشنی انوار حق را از یاد ببرند، انواری که پروردگار در هدایت بندگان خویش قرار داد تا قلبها از برکتش تهی نشود.
روزها سپری شود، ماه و خورشید در جای خود استوار باقی بماند. فصلها از پی یکدیگر بیایند و بروند. هر فصلی برکت خویش را به همگان عرضه دارد تا عمری به سر آید که بزرگترین متاع الهی را به همراه داشته، معادنی که هرگز گشوده نشده، باغهایی که جانی در آن به گردش درنیامده، اقیانوسهایی که اسرارش فاش نگشته، او آمده، جسم خاکیاش به دنبال حوائج جانش به حرکت درآمده، با ظرافت و دقت بسیاری به آنها پرداخته. کودکی، نوجوانی، جوانیاش در یک ابهام از زنده بودن گذشته، به میانسالی رسیده، توانش رو به ضعف رفته، فرصتها تمام گشته و باید درِ دنیای دیگری را بگشاید. درِ حقی که هرگز هیچ دلیل و برهانی مانع قضاوتش نمیشود پس به اطرافش مینگرد. معجزهی الهی را در دست میگیرد، به پروردگار عرضه میدارد:
یا رب به عقلی که همواره بهمانند کودکان به حوائجش اندیشیده ترحم فرما. او ایام را در روزها و شبهای تقویم گذرانده. گاه از آمدن روزی مبارک مسرور گشته و گاه از غم ایام ناله سر داده است. پس ده روز جانش را در کدام بازار به فروش رسانده که توان درکش را ندارد.
وای بر چنین زندگی که پایانش خاطرهای را به دنبال ندارد مانند کسانی که با کاروان همراه شدند، سختی راه بیابان را پیمودند. عدّهای در هدفی کودکانه باز به دنبال بازیچههای خویش رفتند و عدّهای هدفشان را در زمان جاودانه نمودند.
امروز چهارمین روزی است که کاروان در مکهی مکرمه خیمههای خویش را برپا نموده. یکی از یاران به بالای سنگی بلند میرود: ای همراهان، صحرای عرفه محل ورود پدرمان حضرت آدم (س) بوده. او از بهشتی به این مکان هبوط نمود که قابل قیاس با این صحرای پر راز و رمز نیست ولی آمد و با آنچه در جانش به ودیعه داشت با ثروت بیشتری به جایگاهش بازگشت. ما نیز از این صحرای پر رمز و راز به دل صحرایی میرویم که باید با ثروت جانمان آن را دریابیم. پس ارادهتان را محکم کنید تا به ثروتش دست یابید. ثروتی که هم اکنون در کنارتان است و شما را به سعادت ابدی دعوت مینماید. همراهان شروع به مشورت و نظرخواهی از یکدیگر میکنند. مشورتهایشان تا غروب خورشید ادامه مییابد. شب فرا میرسد. کعبه به مانند نگینی در سیاهی میدرخشد. نفر بعدی به بالای سنگ میرود: ای یاران ما مهمان کعبه هستیم و جانمان با انوارش خو گرفته. آنگاه که ما را به ترکش بخوانند چه کسی میتواند به بیابانی که هیچ نشانی از این همه عظمت در آن یافت نمیشود برود پس ما در مکه میمانیم و به عبادتمان ادامه میدهیم. از کاروان جدا میشوند و به درون شهر مکه میروند. آنان که ماندهاند با نگاه بدرقهشان میکنند. ای وای بر ما که از مدینه بیرون آمدیم تا به امری عمل کنیم که به آن خوانده شده بودیم. اینک از آنچه در پیش رویمان است میهراسیم. این چه زمانی است که چشمها از دیدن عظمت حق نابینا گشته و به دنبال خواستههای نفس خویش به راه افتاده است. بقیّه یاران به چادرها میروند. صدای تلاوت قرآن صحرا را به مانند نگینی در بر گرفته است. جدا شدن یاران و همراهان، کاروان را دچار یک نوع سرگردانی از آیندهای مبهم نموده، آیندهای که باید منتظر آمدن مسافر طور باشد تا وعدهی پروردگار را در آن صحرا مشاهده کند آنگاه پادشاه طور را بخواند به ندای:
