بسم الله الرّحمن الرّحیم

(محرم 1433 ه.ق- بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

خطبه شب چهارم

۸ آذر ۱۳۹۰

پاک و منزه است پروردگاری که آفرینش را به نامِ خود آغاز فرمود تا آنچه را که آفرید فرمان‌بر فطرتی باشد که در جوهره‌ی جان‌هاست چه آن جوهره را بشناسند یا از بودنش در غفلت. روح، معمایی است زیبا که شهیدانِ حق بدان متوسل می‌شوند تا دریای جانشان را از خروشِ عشق بیارایند و پیامبران آمدند تا مُعرفِ هدفی باشند که رمز خلقت است؛ انسانِ جدا شده از این رمز، مانند کودکی است که دست مادر را رها کرده تا استقلال را تجربه کند ولی خیلی زود به تنهایی‌اش واقف شده به دنبال مادر می‌گردد تا دامانِ آرامشش را گنجینه‌ی جان کند. فرزندان نبوت سپرهای محکمی هستند که گیرنده‌ی آن، تیرِ بلا را به جان همچون طنابِ نجاتی می‌بیند که اگر آن را رها کند جانش متلاشی می‌شود، به ظاهر زنده است ولی دزدانِ دهر سرمایه‌اش را به یغما برده‌اند و او را با جانی مجروح رها تا جراحتِ جانش متعفن شود و عضوی سالم و شاداب به مرگی تدریجی بمیرد.
اکنون دانستید چرا هزار و اندی سال است که نام شهیدان کربلا چون شهدی شیرین به کامتان ریخته می‌شود و با هر دستی که بر سینه می‌کوبید شیرینی‌اش، جانتان را به وجد می‌آورد؛ این همان معما است که جهان، از درکش عاجز است؛ عجزش را گاه با دروغ‌های آتشین می‌آراید و گاه به تیر حیله‌ی شیطان، عزت و بزرگی را عجز و ناتوانی می‌بیند ولی حقیقت، راه خود را می‌رود و عاشقانش جز به جرعه‌ی آن سیراب نمی‌شوند و پروردگار کریم به صبحی قسم یاد می‌کنند که خورشیدِ امامت، طلوعش را می‌شناسد و به شبی که ماهش از او نور می‌گیرد تا کره‌ی ظلمانیِ خویش را منور و زیبا کند پس به جانتان نهیب بزنید تا با طلوعِ خورشید زنده شود و با غروبش از نوری که ذخیره نموده منور گردد؛ اکنون زمان، این نور را ذخیره نموده و با انوارش جانتان را از گرداب ظلمت به نور فرا می‌خواند؛ فریاد بزنید که از قبری که در آن آرمیده‌اید بیزارید تا موانعش را بردارید و بیرون بیایید. اگر توانستید از قبرِ جانتان رها شوید آنگاه نجواهای حق، چراغ راهتان خواهد شد پس با کاروانِ حق همراه شوید.
امروز هشتم ذی‌الحجه‌ی سال 60 هجری است و کاروان، آماده‌ی حرکت از مکه‌ی مکرمه است. سکوت غریبی بر جمع یاران مسلط گردیده. امام حسین (ع) نماز ظهر را اقامه می‌کنند و بعد از نماز به‌طرف اصحابشان می‌روند و می‌فرمایند: آماده‌ی وداع با کعبه باشید. صدای گریه بلند می‌شود. حضرت زینب (س) پیش می‌آید و می‌فرماید: ای جانشین پدرم، ما را به دعایی سفارش کن تا آمدنمان به کعبه جاودانه شود و کعبه، آن را برای مهمانانش همچون گنجی حفظ کند. امام می‌فرمایند: قبل از اینکه از سرزمین وحی خارج شویم همگی دعا خواهیم نمود تا امانتی باشد نزدِ مؤمنان.
غروب نزدیک می‌شود. امام یاران خویش را به وداعِ کعبه می‌خواند؛ همه به دور امام حلقه می‌زنند و حضرت درحالی‌که به حجرالأسود اشاره می‌کنند می‌فرمایند: روزی با جدم رسول خدا (ص) و مادرم زهرای مرضیه (س) به طواف کعبه آمده بودیم؛ مادرم فرمود: پسرم، حجر منتظر است تا لب‌های کوچکت را بر او گذاری تا طعم آن را ذخیره‌ی روزی کند که با او وداع می‌کنی و من برای بوسیدنِ حجر صورتم را به آن چسباندم؛ ناله‌ای از سنگ برخاست که جدم را گریان نمود؛ به دامان پیامبر دویدم؛ مرا در آغوش گرفت و فرمود: از فریاد حجر ترسیدی؟ نترس؛ فرزندم از امتی بترس که جنایتشان، قلبِ حجر را به این فریاد مبتلا نموده. اکنون حجرالأسود بر غربت جهلی می‌گرید که آن را می‌شناسد. امام می‌فرماید: پس با او پیمان ببندید و نگاهش کنید که رنگش چون آفتابِ غروب، سرخ گردیده و التهابش تسکینی ندارد. اکنون به مقام ابراهیم می‌رویم تا با جدم وداع کنم و جایِ پایی را ببوسم که قالبش، نشانه‌ی عزت و بندگی است.
امام حسین در مقام می‌نشینند و صورتِ مبارک را بر آن می‌گذارند و به صدای بلند می‌گریند و خطاب به پیامبر می‌فرمایند: ای بت‌شکن دهر، به فرزندت بنگر که تبر بر دوش به میثاقِ عشق می‌رود ولی آنچه را که می‌شکند سنگ نیست بلکه قلبی است که شیطان ربوده و نقشِ خویش را بر آن محک زده؛ دعایم کنید تا قبل از خرد کردنشان، نقششان را از نفسِ شیطانی پاک کنم و اگر نتوانستم، آن‌چنان بر فرقشان بکوبم که زمان، تکرارش را به یاد نیاورد.
از مقام بر می‌خیزند و حضرت علی اصغر را از مادر می‌گیرند و در مقام می‌گذارند و می‌فرمایند: ای خلیل خدا، به کوچک‌ترین سربازم قوتِ جهادی بده که نامش، پرچمِ بت‌شکنان دهر شود و بازوی کوچکش، تبرِ اطاعت را حمل کند و جان چونان گُلش در خونِ پاکش بشکفد تا زمان، گلی به زیبایی او را به یاد نیاورد.
حضرت علی اصغر را به مادر می‌دهند و با نگاهِ پدرانه‌ای پسر دیگرشان را می‌خوانند. حضرت علی اکبر پیش می‌آید؛ امام دست راستش را بر مقام می‌گذارد و می‌فرماید: ای پروردگارِ رکن و مقام، مانند جدم محمد (ص) اهل بیتم را برای فرمانی می‌برم که در زمان کودکیم رفتم؛ دستم را به جدم دادم و او فرمود: حسین جان، برای مباهله می‌رویم و من پرسیدم: چه خواهیم گفت؟ و پیامبر فرمود: تو خود بزرگ‌ترین حرفی؛ نامت امضاء این مباهله است. پس یاری‌مان کن تا ناممان، امضاء راهی باشد که در آن قدم می‌گذاریم.
همه‌ی یاران دعا می‌کنند و با طلوعِ خورشید از مکه‌ی مکرمه می‌روند تا راهی را آغاز کنند که زمان، شاهدش بوده و او را در سینه حفظ نموده تا گوش‌های حق دوست، آن را در سینه به قیامت برد و در پیشگاه مولایش بایستد و این نجواها از سینه‌اش خارج گردد تا دستِ مولایش او را از شداید آن روزِ سخت یاری دهد.
اکنون در آیینه‌ی جان، نقش عاشورائیان را حک می‌کنیم تا با نامشان خود را بشناسیم و با یادشان، جانمان را از وسوسه‌های زمان برهانیم.
پس دعا می‌کنیم: بار الها، محرم‌هایی در عمرمان آمده و رفته؛ از کودکی، عاشقِ نامش بوده‌ایم گرچه حقش را نشناختیم پس به عزتی که عشق، در درگاه جبروتی‌ات دارد ما را به حقیقتِ راهش آگاه کن. آمین یا رب‌العالمین.

اللهم عجل لولیک الفرج

دانلود خطبه