بسم الله الرّحمن الرّحیم
درس نوزدهم (آخرین درس)
۲۶ مرداد ۱۳۹۱
۲۷ رمضان 1433
حمد، نامی است که سایهاش آفرینش را به نام خود به ثبت رساند؛ جنبندگان، به امرش به حرکت درآمدند و جانها در قالبشان به انوارش زنده شدند؛ ضربان زمان، به امرش به حرکت درآمد و زندگان و مردگان از هم باز شناخته شدند و مسیر حق از باطل جدا گردید؛ کلمات، به مدد زبان آمدند تا او را در جایگاهش به عزتی مداوم و تمام نشدنی خبر دهند؛ دستان رحمت الهی به سویش به حرکت درآمد تا جان ضعیفش را به انوار حمد بیاراید. اکنون جان مطهر به سخن آمد تا ضربان حیاتش را به سرچشمهی لطف خالقش متصل کند؛ جان عطشناکش به قطرهای محتاج است؛ حرارت زبانش به کویری ترک خورده از تابش خورشید بدل گشته؛ دستان ضعیفش را به مدد زبان خشکیده در کامش به حرکت در میآورد؛ یا رب، به کدامین نام تو را بخوانم آیا ضربان حیاتم ضامن کوچکی زبان خشکیده در دهانم است؟ دستم را روی سینه میگذارم، قلبم به مدد آمده؛ ای جان شیفته، آتشفشان نهفته در قلبت به جوشش آمده، دهان باز کن تا مواد مذابش جهانی را بسوزاند. دهانهی آتشفشان گشوده میشود؛ انفجار مواد مذاب، جان را تکه تکه میکند؛ همهی مخلوقات از سر راهش میگریزند؛ حرارتش زمین را میشکافد؛ میخروشد تا آنچه را در دل نهان کرده بود به بیرون ریزد؛ انوارش سیاهی را میشکافد؛ چه سرخی زیبایی! ملکوتیان صف در صف به تماشا میایستند؛ پروردگارا، ما همواره تو را حمد کردیم و در تسبیح جلالتت لحظهای درنگ نکردیم؛ ولی جز آنچه به ما آموختی علم دیگری نداریم؛ اینک به خلیفهی تو مینگریم؛ رازش در خلقتش نهفته ماند و شیفتگیاش همگان را امر به سجده فرمود؛ ای خالق ما، آنچه در روح متعالیاش معمای حمد بزرگیات بود به او نقشی بخشید که زبان محدودش به آن اعتراف کرد و صورت بندگیاش بر خاک درگاهت او را عبد نام نهاد.
چه اسراری در حمد این عبد وجود دارد که تمام آفرینش را با خود همراه میکند و همه مشتاقانه به سرود جان بخشش که در حمد مولای خویش است گوش فرا میدهند تا قطرهای از انوار با برکت روح خداوندی را در قالب جانشان احساس کنند؟ سر را به حمد مولایش بر خاک میگذارد؛ یا رب، تو را میستایم به پاکی نامت که مرا آفریدی از خون بسته اینک این خون، در حمدت باز شد، در حیاتم به جریان افتاد، در رگهایم نوید روحی منور را مژده داد و من به فرمانت زنده شدم تا به خود بنگرم؛ بندهی محبتی که انوار لطفش همواره با جانم قرین است؛ او نامم را برگزیده و مرا تاج و تخت پادشاهی عطا فرموده؛ جان ذلیلم را بر این تخت نشاند و به تمام نعمتهایش امر فرموده تا در زیر پایم به حرکت درآیند و من به شکرانهی تمام این نعمتها حمد را آموختم، در قیامم و در رکوع و سجدهام خالقم را به نامهای نیکویش میستایم؛ جان شیفته از عشقش را به قربش نزدیک میکنم و او را در کلماتی که به من آموخته میستایم؛ الله اکبر! باز در آنچه آموخته بودم در سرگردانیِ حمدم ماندم و نتوانستم مولایم را در بزرگیاش بستایم! پس همچنان که در حمد بزرگی و جلالت پروردگارم عاجزم در شناخت آنچه در وجودم به امانت دارم نیز درماندهام. حمد جانم را نمیشناسم، آنچه میشناسم الفاظی است که به آن خو گرفتهام؛ پروردگارم را با آن الفاظ میستایم ستایشی که از قالب کلمات خارج نمیشود و در زندان جان، در بند نفس اماره میماند تا لحظهی موعود فرا رسد و آنگاه به عظمتی معترف شود که عمری را در کنارش به سر آورده است؛ لباس دنیا را بر تن خود پوشانده و جانش را از حیاتی که به آن هدیه داده بودند تهی کرده تا در نهانش، آتش امیال نفسانی را بیفروزد و آنچه از دهانهی جانش بیرون ریزد گدازههای آتشین است که زمین جانش را میسوزاند و بر سر راهش جز ویرانی مژدهی دیگری را به همراه ندارد.
اینک بر درگاه با عظمت پروردگارمان به تضرع اعلام میداریم که:
ما خورندگان نعمت و رحمت بیمنتهایت به جان ضعیفمان نظر کردیم و جز آنچه به ما آموختی حمد دیگری نمیشناسیم، بر ما ترحم کن و ما را در ملکوت جانمان به خودمان بنما تا همواره شاکر نعمتهای بیپایانت باشیم.
سفرهی احسان پروردگار را با نظر رحمتش گشودیم و با آرزوی کرامتش آن را جمع میکنیم تا خورندگان نعمتش بر آنچه را که به آنان هدیه کردیم سپاسگزار باشند و جان حقیرشان را همواره در بند بندگی خالقشان در بند کشند تا در بند نفس اماره گرفتار نشوند پس با تضرع او را میخوانیم و باز چشم به راه رحمتش همگی اعلام میداریم: