بسم الله الرّحمن الرّحیم
درس سیزدهم
۱۵ تیر ۱۳۹۱
۱۵ شعبان 1433
پروردگار عالم امر فرمود: ای بندگان من، در هر حالتی با نامِ من آغازِ سخن کنید و نام خویش را بخشنده و مهربان خواند آنگاه معجزهی ابدی، کتابِ قرآن کریم را با حمدِ خویش آغاز نمود و یقین و تصدیق را دو پایهی استوار معرفی فرمود تا عقلهای کاوشگر، آن را بشناسد و دلهای خاشع، به آن گواهی دهد. پیامبران به میدانِ شناخت حق از باطل آمدند و به جانها نهیب زدند: ای زندگان، به خود بنگرید؛ اعتقادات بیحاصل را از حاصلِ جانتان جدا کنید تا ایمانتان از پردهی غیب بیرون آید؛ آیا توان درک آنچه بدان مأمور شدهاید را دارید؟ اگر به دیدنِ نمایشنامههای سرگرم کننده علاقهمند هستید پس چهرههایی در ذهنتان نقش بسته که نامشان با آنچه واقعیتِ وجودشان است تفاوت فاحشی دارد.
شخصیتِ کاذب برای کسب رزقِ روزانه است و جانِ واقعی در پشت آن مخفی است؛ او به میان مردم میآید و مرتباً اعلام میدارد: من آنکه شما دیدید نیستم؛ من در قالبِ او نقش گرفته بودم؛ ولی بیننده فقط او را، در نقشش دوست دارد و زندگیِ واقعیاش در خیالِ بیننده، بیارزش است. پس دانستید در هر قالبی که خود را به آن ملقب کنید غیبِ جانتان با حقیقتِ وجودتان در محضر پروردگار عالم حاضر میشود و نامهای گوناگون به یک نام تبدیل شده و همگان در نقشِ واقعیِ خویش ظاهر میشوند؛ ایمان آورندگان، به آنانی که در نقشِ ایمان در صحنهی دنیا بودند میگویند: ای وای بر حقیقتِ وجودتان که از پوستهی هنرش جدا شد و دیگر تماشاچی برای ستودنِ خویش ندارد. غیبِ جانش باز شده و آنچه در درون آن بوده به صحنهی غیب آورده شده؛ سکوت بر جانش مستولی میشود؛ قلبش به تپشی ناشناخته گرفتار شده و دیدگانش به دنبالِ روزنهای که نامش نجات است به هر سو مینگرد؛ به خود میگوید: ای وای بر جانی که نتوانست پردهی غیبش را بدرد و تماشاگر ِواقعیتی باشد که اکنون نظارهگر آن است؛ در تمامِ سالهای عمرش دست بر دامانِ غیر خویش گشوده تا غیبِ جانش را به او بنمایانند و هر بار سردرگمتر از قبل، از این واقعت گریخته. اینک از او سؤال میکنند: غیب چه بوده؟ آیا پردهی نمایشی بود که ساعتی تو را مشغول کند و بعد به کناری رود تا آنچه در محتوای آن دیدی را فراموش کنی و یا خودت بودی؟ اکنون دانستی خودت بودی که باید به آن ایمان میآوردی.
همانگونه که در مباحث گذشته به آن اشاره کردیم جانی موردِ خطاب پروردگار عالم است که معجزه را بشناسد و بزرگترین معجزهی خلقت، خلیفه است؛ خلیفه، عصارهی هستی است که تمام طعمها را در جانش به ودیعه دارد و تمام غیبهای عالم در او پیچیده شده تا او بر زمین و آسمان، خودنمایی کند و به آبی که مینوشد بنگرد تا آب، از او اسرارش را بپرسد و او از غیبِ جانش حکایت کند.
اکنون در دایرهی معرفت، به خود بنگرید؛ اگر توانِ درک جانتان را دارید، در مباحث آینده با ما همراه شوید؛ دست بر پیشانیِ اطاعتتان بگذارید و آن را عبد بخوانید؛ اگر توانش را داشتید، من در کنارتان به مددتان خواهم آمد و اگر نقشِ عبد را ایفا کردید، مانند افسون شدگان شیطان، به همگان خواهید گفت: من آن نیستم که شما آن را میشناختید.
پس به آنچه در پیش رویتان است ایمان بیاورید تا رستگار شوید.
شکر، نامی است که جانِ عبد، آن را میشناسد؛ پیشانیتان را به آن مزین کنید.