بسم الله الرّحمن الرّحیم
خطبهی عید قربان
۵ آبان ۹۱
به نام آغاز کنندهی طلوعی متبرک؛ طلوعی که حکایتهایی شیرین را در لوح زمان نگاشته است تا شنوندگانش دریچهی زمان را بگشایند و با چشم روح، در آن بنگرند؛ قلبهای تپندهای که با اشتیاق به سوی قربانگاه در حرکتاند تا به فرمان پروردگارشان ذبحِ پیشکشی را بر زمین منا بخوابانند و نام پروردگار را بر آن بخوانند آنگاه قربانیاش کنند، جانشان از بند احرام آزاد گردد و مجدداً به لباس دنیا مزین شود.
چه روز زیبایی است! دهم ذیالحجه، شوق رفتن به سوی محبوب، جانها را مانند امواج دریا را میشکافد؛ میدوند، میایستند، به شیطان سنگ میزنند، سر را میتراشند، نگراناند که روز تمام شود و آنها از ساعتش عقب بمانند پس چه فلسفهی عجیبی را در خود مخفی نموده؟ باید دست را بر این صحرای غریب کشید و خاکش را لمس کرد تا بوی اسماعیلِ نبی را از دلش استشمام کرد.
امروز آسمان به این صحرا نزدیک میشود تا راضی را در گوش ابراهیم خلیل (ع) زمزمه کند؛ ای ابراهیم، آنگاه که به آتش نمرودیان مینگریستی بر سوختن جانت، از شوق میگریستی و آنگاه که دست و پای میوهی جانت را میبستی باز از شوق میگریستی. نام این اشک چیست؟ معمایش را فاش کن تا فرزندانت، میراث بران حقیقیِ نبوتت بر آن آگاه شوند و ابراهیم خلیل (ع) در پاسخ میفرمود: گنجینهای را در صندوقچهی جانم به امانت دارم که جز به آخرین فرزندم آن را به میراث نخواهم بخشید پس آسودهام بگذار تا پسر احمد، محمود، محمد (ص) بیاید آنگاه آن را برایت فاش خواهم کرد. او آمد؛ گنجینه آشکار شد؛ نامش اعلام گردید؛ امروز بر سنگی که سر اسماعیل را بر آن گذاشتی نشسته است. ای خلیل پروردگار عالم، بگو راز آن اشک چه بود؟ گریهی میلیونها دل مشتاقِ صحرای منا که بر غربت جانشان میگریند؛ جانی که قیامت را میچشد و طعمش را به خاطر نمیسپارد، میرود در بازیچههای خویش گم میشود، باز به زمین پر افسون سقوط میکند و جانش در گردابهای تاریک نفس اماره به فراموشی سپرده میشود و من جانشین رسالتت بر این جانِ فرو افتاده همانگونه که تو میگریستی میگریم تا پروردگارم به ندایت آنگاه که فرمودی که: ای اسماعیل، صبور باش تا امر پروردگارم را اجابت کنم صبور باشم، در دل این صحرای پر رمز و راز بنشینم و به افق سرخ منا بنگرم و بر اشکهای حاجیانی که از خاک و سنگ طلب گمشدهی خویش را میکنند، پیامبران را در جای پایشان میجویند نه در هدایتشان. افسوس، همانگونه که مأموران الهی فرمانبر آستان کبریایی خالق خویش بودند و بر آنچه مشیت امتشان بود صبر میکردند باید صبور بود تا امر پروردگار عالم امضا گردد و صحرای منا از قربانیِ جانهایی مشتاق گلگون گردد که از غربت زمین به آسمان عزت پروردگارشان صعود کنند و رازهای نهفته در جانشان را در بریدن سر نفس اماره بجویند و سرافرازنه از صحرای منا خارج شوند تا دیگر بتی برای شکستن یافت نشود.
امروز دلهای خاشع، در بارگاه پروردگارشان قربانی قرآن کریم است پس ای امت ابراهیم خلیل، طناب اطاعت بر گردن بیاویزید و گلوی نفس شیطانی را ببرید تا حاجیِ باطنی مطهر شوید نه حاجی ظاهری مطهر. کمر همتتان را محکم کنید تا احرام وجودتان گشوده نشود و جانتان مانند مولایتان حسین قربانی کوی حق گردد و باطل را همواره کف روی آب تلقی کند که زمان، آن را به فراموشی خواهد سپرد.
اینک با دلی مشتاق و چشمی گریان، باز، هم نوا با صحرای منا فریاد میزنیم: