بسم الله الرّحمن الرّحیم
(محرم 1438 ه.ق- ده شب با حقمداران)
خطبهی شب پنجم
۱۶ مهر ۹۵
کمکم مدینه آمادهی ترک اهلبیت پیامبر (ص) میشود. آذوقهی سفری پر ماجرا در حال آماده شدن است. تا امروز که پنج روز دیگر به آغاز مانده 500 نفر آمادهی همراهی امام هستند. ساز و برگشان را آماده میکنند. شیعیانی که استطاعت سفر ندارند در فراهم کردن این حرکت ملکوتی امام را مدد میکنند. یکی از آنان بانویی مُسن است که به سختی راه میرود. او هر روز چند عدد نان در تنور خویش آماده کرده نزد امام میآورد. امام با تبسمی میفرماید: خود را به زحمت میاندازی و او پاسخ میدهد: یابن رسولالله، دستهای خویش را در مقابل آتش تنور میگیرم تا پوست دستم آن را حس کند؛ از حرارتش سر به سجده میگذارم و میگویم: ای پروردگارم، با این دستان ناتوان برای حق نان میپزم تا مرا از آتش خشم خویش به حق پسر پیامبر نجات بخشی پس من این نانها را برای خویش میپزم؛ یاریم فرما، قبر، منتظرم است و من از آن وحشت دارم. نام زیبایت را بر گلوگاه خویش مینگارم تا آن زمان که آخرین نفس را به سفیران حق بسپارم مدد کنید. امام نگاه مهربان خویش را بدرقهی راهش میکنند و میفرمایند: چه زیباست آیات قرآن کریم آنگاهکه میفرماید (آيهی 79 سورهی توبه): (کسانی كه بر مؤمنانى كه [افزون بر صدقه واجب] از روى ميل صدقات [مستحب نيز] میدهند عيب میگیرند و [همچنين] از كسانى كه [در انفاق] جز به اندازهی توانشان نمییابند [عیبجویی میکنند] و آنان را به ريشخند میگیرند [بدانند كه] خدا آنان را به ريشخند میگیرد و براى ايشان عذابى پر درد خواهد بود).
حمایت و مهربانی پروردگار عالم از نیت حقمداران، همانانی که از مال و جان و فرزند میگذرند تا زمان، از قید بندگی شیطان برهد. افسوس طوق این بندگی تا قیامت بر گردنهایی ملبس است که همواره در آیینهی باطل، خویش خویشتن را مینگرند و هرگز جز خود را نمییابند.
طوق در به صدا در میآید. مردی جوان و خوش سیما اسب عرب زیبایی را هدیه آورده. امام میفرمایند: چرا خود بر آن نمینشینی؟ جوان میگوید: از سفر خوشم نمیآید. از بیابان و شبهایش میترسم میخواهم با هدیهی این اسب از این قافله جدا نباشم. امام میفرمایند: بیابان وقتی ترسناک است که خدا در آن نباشد. چگونه در ملک پروردگار خود را تنها مییابی؟ من در چهرهات حق را مشاهده میکنم پس باید در راهش در بیابانها در بستر خاک بیارامی. بر این اسب زیبا بنشین و با من همسفر شو تا به جای خاک بیابان مرواریدها در صدف حق شکار کنی؟ جوان میرود تا آمادهی سفر شود.
آن روز مرتباً مردم برای آوردن هدیه در خانهی امام آمد و شد میکردند. شب فرا میرسد. هنوز به مغرب ساعتی مانده حضرت زینب (س) به خانهی امام میآید. در دستان مبارکش شمشیری میدرخشد. آن را در مقابل برادر گرامیاش میگذارد و میگوید: این هدیهی عبدالله است. میخواست خودش آن را به شما بدهد؛ من مانع شدم و خود آوردم. امام تیغهی شمشیر را بر صورت میگذارد و میفرماید: چرا نگذاردی خودش بیاید؟ حضرت زینب (س) میفرمایند: جان عبدالله مانند جرقهای است که با هر بهانهای آتش میگیرد. او نمیتواند در مدینه بماند. چون امر فرمودهاید بماند شمشیر خویش را در راه حق هدیه داده و امیدوار است آن را بپذیرید. امام دستان خواهر را در دست میگیرد و میفرمایند: عبدالله وارث من در مدینه است چگونه وارث خویش را از تخت وراثتش جدا کنم؟ باید منتظر آمدن شما از این سفر بماند. شما به آغوش گرمش نیازمند هستید پس صبر را به او توصیه کنید تا فراق شما را بهتر تحمل کند. حضرت زینب (س) با حلقهی اشکی میفرماید: او از رفتن شما بیقرار است. از این فراق جانش پارهپاره میشود. دعایش کنید ای جان جدم رسول خدا.
حضرت زینب (س) میروند. امام به صف هدیه آورندگان مینگرند. کودکی پرندهای از گِل ساخته و در دست خویش محکم میفشارد. امام میفرمایند: جلوتر بیا؛ آن را هدیه آوردهای؟ بله ای پسر پیامبر، برای بازی کودکان آوردهام. خود آن را ساختهام پدرم میگفت: اگر شما در آن بدمید به پرندهی زندهای تبدیل میشود و میتواند سرگرمی خوبی برای کودکان باشد. امام کودک را نوازش کرده میفرماید: کودکان این کاروان با پرندگانی بازی میکنند که بر سرشان بالهای خویش را میگسترانند؛ من این پرندهی گلی را به خودت هدیه میدهم؛ او همواره با تو سخن خواهد گفت پس قدردانش باش.
اشتیاق کمک به سپاه حق در شیعیان مدینه شب و روز نمیشناسد؛ آنان همواره منتظرند تا هدیهی خویش را به پسر رسول خدا (ص) بدهند. امام میفرمایند: اکنون به خانههایتان بازگردید. چند روز دیگر به حرکت مانده؛ اگر توانستم، تمام هدایای شما را زینت این سپاه خواهم کرد پس آسوده باشید.
مردم میروند؛ امام به آسمان مینگرند: بار الها، ای گشایندهی درهای بسته، من جز به رحمت بیمنتهایت به هیچ متاع دنیایی نیازمند نیستم پس این جان بیقرار را بر قرارگاه خویش ببر تا تحمل این ساعتها برایم آسان شود و بتوانم مانند امتی که در آینده از اخبار ما آگاه میشوند او را بخوانم بر صبری که خود فرموده: