بسم الله الرّحمن الرّحیم
(محرم 1438 ه.ق- ده شب با حقمداران)
خطبهی شب هشتم
۱۹ مهر ۹۵
شکر پروردگار کریم را که بندگان خویش را در حقیقت جانشان میآزماید. در این آزمایش گاه بر قلهی سعادت صعود میکند و یا در چاه نفس سقوط کرده و جان خویش را هلاک میکند.
شب فرا میرسد، بعد از نماز امام حسین (ع) به طرف خانه میآید. همسر مهربانشان مادر حضرت علیاکبر منتظرشان است، با ورود امام (ع) سلام کرده، میپرسد آیا اجازه میدهید من نیز مانند سایر افراد خانواده در کنارتان باشم. امام تبسمی کرده، میفرماید: همگی شما عزیزان خاندان رسالتید، اختیار آمدن و یا ماندن با خودتان است. همسر گرامیشان میفرماید شما امام عصر و ولینعمت من هستید چگونه از نعمتم دور باشم. تمام آنچه دارم از برکت وجود شماست ای پسر رسول خاتم (ص). امام (ع) خطاب به تمام افراد خانواده میفرمایند: شما انوار جان من هستید پس مرا در این سفر یاری کنید. من امشب به نخلستان میروم، میخواهم با مدینه وداع کنم.
امام حسین (ع) به طرف نخلستان میروند. خاطرات دویدن و جنگیدن با سلاحهای کودکانه در کنار جدشان بهترین خاطراتی است که امام همواره در دل دارند. روی زمین مینشینند، به آسمان مینگرند. پروردگارا صدای مادرم زهرای مرضیه را میشنوم که میفرمود: پسرم در پشت کدام نخل هستی، مادر را صدا بزن، مادر نگران است. بگو در کجا مخفی شدهای؛ و من هیچ حرکتی نمیکردم. بار دیگر میفرمود: ای جان رسول خدا (ص) کجا هستی. این بار میگفتم جانم به فدای رسول خدا؛ چگونه از کنارش بروم، هم اکنون خود را نمایان میکنم. مادر سرم را در آغوش میگرفت و میفرمود: این سر آنچنان پر شور است که طاقت ماندن ندارد همواره باید به دنبالش باشم. اکنون به همان نخل تکیه کردهام. مادر یک بار دیگر صدایم کن تا دلتنگیام از دور شدن از مدینه درمان شود. سر را به سجده میگذارند و مدتی به همان حال میمانند.
نزدیک سحر برای اقامهی نماز به مسجدالنبی میروند. همه میپرسند یابن رسولالله امروز نیز باید منتظر بمانیم. امام میفرمایند: مراقب باشید تا در مُقدرات آنچه در پیش دارید صبر را آیینهی جانتان کنید زیرا هر روز باید در این آیینه بنگرید و جز الله را نبینید پس تا ساعت حرکت صبور باشید. عدهای به همراه امام (ع) از مسجد خارج شده و به طرف قبرستان بقیع میروند، امام (ع) به جمع یاران میفرمایند: آیندگان به تماشای این خاک مشتاق خواهند شد. جز سنگهایی که در کنار یکدیگرند و مصداق فرزندان رسول خدا (ص) چیزی را درک نمیکنند. آن زمان با این خاک سخن میگویند، اشک میریزند، نام ما را دوست میدارند، بر قبرهای ما حاضر میشوند. افسوس جانشان را به بهایی اندک در بازار دنیا میفروشند و به این خرید و فروش خرسند میشوند درحالیکه حق در کنارشان است و آنها را میبیند. نامش را دوست میدارند و مانند شما منتظرند تا به همراهش به طرف حقیقت جانشان سفر کنند. ما نیز برای رسیدن به آن هدف با آنان هم صدا میگوییم: