بسم الله الرّحمن الرّحیم
(محرم ۸۶)
حقیقت قهرمانان عاشورا
حمد و سپاس بیکران خداوند عزوجل را سزاست که منزه و پاک است. از نامهای او ماه محرم است که در آن امام حسین (ع) و اهلبیت و یاران باوفایش حماسهای آفریدند که هر ثانیهاش عظمت هزاران سال را به همراه داشت.
امام حسین (ع):
از مقام بلند ایشان همان بس که پیامبران پیشین فضیلت جدش را مژده داده و دیگر امتها به فضیلت امت او اعتراف نمودند. پرده ظلمت از فروغ پیشانی او بشکافد. آنسان که خورشید با فروغ خود تاریکی را از بین برد.
او از خاندانی است که دوستیشان دین و دشمنی با آنان کفر و تقرب به آنان رهایی و پناهگاه است که آمدنشان باعث نشاط زمان بود و رفتنشان موجب غم و اندوه زمان.
روزی حضرت فاطمه زهرا (س) سر امام حسین (ع) را به سینه خود چسبانده چنین فرمودند: سلام بر سری که سرور شهیدان است تپش قلبم در شریان سر میوه دل رسولالله چون رودخانهای خروشان است و سپس فرمود: ای خانه فاطمه چه بویی را استشمام میکنی بویی که هزاران فرشته الهی فقط با بوییدن آن میتوانند موجودیت پیدا کنند.
کاروان عاشورا به رهبری امام حسین (ع) بهطرف الیه راجعون حرکت کرد و به قالو بلی و عهد و پیمانهای الست وفا کرد و پروردگار کریم همانگونهای که در قرآن وعده فرموده که آنانی که با جان و مال و فرزند در راه خدا جهاد میکنند از روزی بیحساب برخوردار میشوند به وعده خود عمل فرمود و آنها را در لطف و احسان بیکران خود داخل نمود.
چون همگی آیینه اطاعت بودند که باید در آنان نگریست و شفافیت وجودشان را در آن آیینه تماشا کرد. این شفافیت و بزرگی روح و آزادگی غیرقابل وصف و تصور است بهطوریکه در ظهر عاشورا با وجود اینکه دشمن همه فرزندان و یاران او را پیش دیدگانش به خاک و خون کشید درحالیکه اشک در چشمان مبارکشان حلقه زده بود بهطرف دشمن نگاه کرده با خداوند چنین مناجات فرمودند: «خداوندا تو شاهدی آنچه در توان داشتم انجام دادم و باز هم تلاش خواهم کرد تا آنها را از عذاب تو برهانم اما ما را در مشیت تو راهی نیست.» سپس بلند فرمودند: «آیا کسی هست مرا یاری کند؟» که در حقیقت فرمودند: «آیا کسی هست من او را یاری کرده و از عذاب الهی نجات دهم؟» چون اطمینان داشتند پس از شهید شدنشان احدی از آنها از عذاب نجات نمییابند.
ولی غافلاند کسانی که از امام حسین (ع) شخصیتی را بیان میکنند که تمام جهد و کوشش او را فقط در نوشاندن آب به کودکانش قرار داده و حاضر به قبول حقایق نیستند که خداوند فرمود: «صم بکم عمی فهم لا یرجعون، آنان کران و گنگها (بیعقلان) و کوراناند» لذا از راه خطا باز نمیگردند.
حضرت زینب کبری (س):
زینبی را باید باور کرد که در روز عاشورا بر تل زینبیه چون کوه ایستاد و با صدای رسا جوانان بنیهاشم و پسران خود را تشویق به جهاد و شهادت مینمود.
زینبی را باید باور کرد که شادی و پیروزی کوفیان را با خطابه علی گونه به شکست مبدل کرد چنان غرور آنها را به شرمساری تغییر داد که حتی از دیدن یکدیگر نیز شرم داشتند که چون دزدان و بدکاران به خانههای خود خزیدند.
زینبی را باید باور کرد که چنان باصلابت و استواری وارد کاخ ابن زیاد شد که ابن زیاد پرسید: این زن مغرور کیست؟ خونخوارترین مرد عرب را به زانو درآورد چنانچه برای مانع شدن از رسوایی بیشتر خود دستور داد فوراً کاروان را از کوفه خارج کنند.
زینبی را باید باور کرد که یزید و شامیان را همچون پوشالی زیر پا له کرد و اقتدار و قدرت ظاهری آنها را به عجز و ناتوانی و رسوایی مبدل نمود.
پس زینبی غیر از این زینب را نباید باور کرد چون ساخته و پرداخته خیالات و علایق باطنی مردم است.
پس باید خود زینب را شناخت و باور کرد و به او عشق ورزید چون عشق به زینب یعنی عشق به حقیقت، پس حقیقت خلقت او رسیدن به نهایت عزت یک انسان در اطاعت از خالق خود بود.
حضرت علی اصغر (ع):
علی اصغر مجاهدی که شش ماهه ره شصت ساله پیمود، رفت که به همه نشان دهد که آیا در امر ظهور عدالت، بچه شش ماهه معاف از اطاعت امام است یا نه؟ رفت که به همه اعلام کند که اطاعت از امام عصر به سن و سال نیست بلکه به شناخت امامت و راه اوست؛ و رفت که آیه «انما ولیکم الله» را به ظهور برساند.
چه بیانصافی است که تشنه حق و شهادت را تشنه آب دانست چون همانگونهای که برای رفع تشنگی حضرت اسماعیل (س) نیاز به سعی هفت بار هاجر نبود و از زیر پایش آب جاری شد چون فرزند پیامبر بود، برای علی اصغر نیز نیاز به کمک خواستن از دشمن نبود زیرا او نیز فرزند پیامبر است.
حضرت علی اکبر (ع):
حضرت علی اکبر فرزند جوان و رشید و با تقوای امام حسین (ع) بود که امام او را در اولین ساعات عاشورا به میدان فرستاد البته بعد از دیدن اشتیاق و خواستن اجازه از پدر این کار را نمود و امام نشان داد که بهترین و زیباترین گهری را که دارد قبل از همه در راه خدا انفاق میکند و همچنین محبت والای پدرانه خود را به او نشان داد که قبل از اینکه شربت شیرین عشق الهی را خود بنوشد به فرزندش نوشانید در زمانی که به میدان میرفت امام حسین (ع) چنین فرمودند: «ای نور دیده تو با بازوان نیرومند خود شهید خواهی شد. آری به میدان برو و قوی و محکم دشمنان دین را بر زمین افکن.»
حضرت علی اکبر بعد از مدتی جنگ بهطرف پدر میآیند و میفرمایند: «پدر تا توانستم آنها را چون برگ خزان بر زمین ریختم ولی پدر به نیروی بیشتری نیازمند هستم.» امام صورت خود را جلو میآورند و بهصورت فرزند میچسبانند و میگویند: «نیرویی از امانت حضرت جبرئیل را به تو دادم به میدان برو.» و ایشان به میدان میروند و پس از مدتی جنگ شهید میشوند.
حضرت ابوالفضل (س):
ابوالفضل پدر فضل و کمال و ادب، اطاعت، حقطلبی و حق مداری را معنی کرد. امام حسین (ع) از او خواست آبی بیاورد و کاملاً روشن بود که یک مشک آب در آخرین دقایق جنگ مشکلی را نمیتوانست حل کند از این موضوع هم امام حسین (ع) و هم حضرت ابوالفضل اطلاع داشتند با وجود این آیا حضرت ابوالفضل با امر امام مخالفت میکند؟ یا اطاعت و گردن نهادن به امر امام را یاد میدهد؟
حضرت ابوالفضل رفت تا همه بدانند آنچه امام عصر خواست همان است که خدا اراده نمود. پس رشادت حضرت ابوالفضل به مشکی آب منتهی نمیشود. ایستادگی در برابر باطل است و نشان دادن اطاعت امر امام در نهایت گذشت از جان، بهطوریکه وارد فرات میشود مشتی آب بر میدارند و آیه کریمه 249 سوره بقره را تلاوت کرده و فریاد بر میآورد که «تشنگان حقیقت حتی مشتی آب هم نخواهند نوشید تا باطل را نابود کنند و تشنگی آنان با نابودی باطل به شراب شیرین حق پایان مییابد.»
حضرت ابوالفضل حماسه آفرید تا شاید آن دونصفتان دغل با دیدن این جانفشانی از عذاب خود را نجات دهند، چطور میشود تا اولیا خداوند مظهر عبرت باشند؟ آیا خداوند بزرگ و با جلال و جبروت یک مشت انسانهای شکست خورده را عبرت قرار میدهد یا عدهای قهرمان را؟
پس چطور شده که از امامت جز خاطرهای از مظلومیت باقی نمانده و اطاعت و رشادت در پس پرده رفته است؛ و چه زیبا خداوند کریم در قرآن فرمودند: «صم بکم عمی فهم لا یرجعون، آنان کران و گنگها (بیعقلان) و کوراناند» لذا از راه خطا باز نمیگردند.
حضرت رقیه (س):
حرکت کاروان عاشورا قبل از واقعه کربلا و بعد از آن تا شام و کاخ یزید هدفدار و سرمشق دهنده به تمام بشریت مخصوصاً به مسلمانان و شیعیان بود که با توجه و بازنگری به آن پی میبریم که هر حرکتی یا هر صحبتی یا خطابهای از طرف زنان و کودکان پیام دهنده به نوع بشر بوده که متأسفانه درست و صحیح مفاهیم آن درک نشده. در این مورد شیعیان نیز که اعتقاد به امام و عاشورا دارند فقط به ظاهر آن التفات کرده و به چند روز عزاداری بسنده نمودند.
بعد از واقعه عاشورا کودکان به رهبری امام باقر (ع) و همراهی حضرت رقیه (س) وظایف مهمی در رساندن پیام نهضت عاشورا به مردم داشتند چون از بزرگترها بهوسیلهی نگهبانان محافظت میشد کودکان به بهانهی بازی از محل محافظت خارج شده زمینهی فعالیت و آگاهی دادن را فراهم میکردند مردم شهر را بهوسیله کودکان باخبر میکردند و آنها برای دیدن و شنیدن حقیقت به محل مراجعه میکردند.
حضرت رقیه (س) در این امر مهم نقش بزرگی به عهده داشت که شبی در خرابه شام شروع به فریاد و خواستن پدر کرد بهطوریکه همهی مردم جمع شدند. حضرت زینب (س) از ایشان سؤال فرمود: عزیزم تو را چه شده. حضرت رقیه (س) فرمود: این رازی است بین من و پدرم چون ایشان فرمودند رقیه جان زمانی که در خرابه شام بودی مرا صدا بزن تا تو را پیش خودم ببرم. وقتی مردم شهر جمع شدن و بیتابی او را دیدند سر امام را پیش او آوردند و حضرت رقیه (س) سر پدر را در آغوش گرفت و با صدای بلند فرمود: «و اُفَوِضُ اَمری الی الله اِنَ الله بَصیرٌ بِالعِباد» و از دنیا رفت.
حضرت حر:
امام حسین (ع) در ظهر عاشورا با صدای بلند فرمودند: ای مردم اگر دین ندارید آزاده باشید.
بله اگر در سرشت انسان آزادگی بود خداوند متعال فرصتهای زیادی را برای نجات او فراهم میکند چون انسان آزاده مطمئناً به توحید واقعی نیز میرسد.
حرِ پهلوان شجاع، آزاده و علاقهمند به اهلبیت، نشان داد که در ضمیرش آزادگی و مودت نهفته است. اگرچه چند صباحی بهمنظور کسب درآمد در خدمت دستگاه یزید بود اما زمانی که امام حسین (ع) رسید و گفت که وظیفه دارد که از حرکت امام جلوگیری کند امام فرمود: حر، آیا مجازات بستن راه بر امام عصر خود را میدانی؟ حر پاسخ داد: خیر. امام فرمودند: در قیامت دست و پایت با تو در جدال خواهد بود و بهسرعت از تو میگریزند و تو درحالیکه چون خزندگان شکم خود را بر روی زمین میکشی بهطرف محشر میروی و پوست شکم تو بر اثر کشیده شدن روی زمین مجروح شده از آن خون جاری میشود و از آن خون جانوری به وجود میآید که گوشت تو را میخورد. من تو را آگاهی میدهم حال انتخاب آن با توست.
چون حر میداند نوهی پیامبر راست میگوید و هرگز سخنی جز حقیقت از او نشنیده، نگران شده چارهی کار را از امام میپرسد و ایشان علت آمدنش را برای او بیان میکند و حر منقلب شده و گریهکنان دور میشود و در صبح عاشورا حر پیش میآید و دست امام را میبوسد و به پاهای او میافتد و تقاضا میکند تا اجازه فرمایند او اولین شهید باشد. امام اجازه میفرمایند و حر به میدان میرود و شهید میگردد.